آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

شعر بی شعرم

روزگار شیرین گذشته   

 

یاد آن روزها می کنم ، بخیر

آدمی بودم پرتوان و بی حیله

کنون ببینم چگونه خسته و درمانده و تنها افتاده ام

روزگاری بود با درون خویش درافتاده

روزگار شیرین دعوا

روزگار شور و هیجان و غوغا

صبحگاهان دست به گریبان تا شب که میمالیدمش به خاک

اما؛ سالهاست که به زیر افتاده ام

صورتم جای زخم های دشنه ی شیطان است

قلبم، تکه های پازلی شده که کودکم توان چیدنش نیست

مرگ بر روزگار تنهایی

تنها بودن عذاب دنیایی

ودنیا برایم منزلی بس ویران و خراب

شعرهایم  بی سامان

در غمم سرگردان

بی قافیه و هریک جدا و تنها و خود محور

روزگار تلخی شده است

تنم بی روح است

چگونه پس زنده ام ؟

تنها به عشق مادری که مهرش بی ریاست و عشقش بی طمع

عاقبت چه می شود ؟

انصاف نیست عذابم بیش از این شود

هم در این فضای نکبت بار دنیا

هم در جوار رحمت بی منتها

من جز این اما ، نمی دانم

روزی مهربانی دستم را خواهد گرفت

مهربانی که خود تنهاترین تنهایان است .