ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
روزگار شیرین گذشته
یاد آن روزها می کنم ، بخیر
آدمی بودم پرتوان و بی حیله
کنون ببینم چگونه خسته و درمانده و تنها افتاده ام
روزگاری بود با درون خویش درافتاده
روزگار شیرین دعوا
روزگار شور و هیجان و غوغا
صبحگاهان دست به گریبان تا شب که میمالیدمش به خاک
اما؛ سالهاست که به زیر افتاده ام
صورتم جای زخم های دشنه ی شیطان است
قلبم، تکه های پازلی شده که کودکم توان چیدنش نیست
مرگ بر روزگار تنهایی
تنها بودن عذاب دنیایی
ودنیا برایم منزلی بس ویران و خراب
شعرهایم بی سامان
در غمم سرگردان
بی قافیه و هریک جدا و تنها و خود محور
روزگار تلخی شده است
تنم بی روح است
چگونه پس زنده ام ؟
تنها به عشق مادری که مهرش بی ریاست و عشقش بی طمع
عاقبت چه می شود ؟
انصاف نیست عذابم بیش از این شود
هم در این فضای نکبت بار دنیا
هم در جوار رحمت بی منتها
من جز این اما ، نمی دانم
روزی مهربانی دستم را خواهد گرفت
مهربانی که خود تنهاترین تنهایان است .