آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

مفهوم مهربانی...

مهربونی اصلا به این معنی نیست که آدم همیشه خودشو با خواسته های بقیه هماهنگ کنه و اصلا وجود خودشو یادش بره و این مشکل خیلیا هست که میگن هرکاری میکنم نمیتونم بگم: نه همیشه کسی هست که از مشاورها بپرسد.
که مثلا اگه من تقاضای دوستم یا جاری و و یا... رد کنم طرف دلخور میشه اما اگه قبول کنم خیلی برای خودم سخت میشه مگی بدروسینِ روانشناس در جواب میگوید همگی باید قبول کنیم در پس هرنه گفتنی یک بله به کاری دیگر وجود داره و وقتی نگاهمون رو از یه چیزی برمیگردونیم، در واقع داریم به چیزی دیگر رو میکنیم. پس
چیزی را از دست نمیدهید یکسری از مردم دیوانه وار سعی میکنن برای هر کسی، هرکاری انجام بدن ولی زحمت های اونا اصلا به چشم نمیاد و انگار هیچ کاری نکردن و دقیقا این تنبیه برای کسانی هست که از خودشون میگذرن و فداکاری افراطی میکنن و وقت و انرژی محدود خودشونو برای مسائل پیش پا افتاده دیگران به هدر میدن پس از این به بعد مصلحت خودمونو تشخیص بدیم و اگر کمبود وقت داشتیم الویت های خودمونو بیشتر در نظر بگیریم ،چون در نهایت رشد فردی و شخصی ما نشان دهنده کیفیت زندگی ماست. و در آخر با جمله #مایا_آنجلو به اتمام میرسانیم :
«مهربانی به این معنا نیست که برای بقیه حکم پادری را داشته باشیم.»
منبع: روش برخورد با افراد دشوار  "سم هورن"

صحنه های کوتاه اما زیبای زندگی...

بهش میگفتن "عباس بندری". اصلیت اش مال جنوب بود. بندریاش حرف نداشت. فلافلاشم معرکه بود. مغازش یه چارراه بالاتر از محل کارم بود. من و مژگان هر وقت میخواستیم چیزی بخوریم می رفتیم مغازه ی عباس بندری. بار سوم یا چهارمی بود که اونورا پیدامون میشد. مژگان نشست رو صندلی و منم رفتم واسه سفارش

-سلام عباس آقا، یه بندری لطف میکنی، خیارشورش کم باشه برگشتم تو صورت مژگان نگاه کردم: تو چی میخوری؟ خندید: هر چی تو میخوری
خندیدم: عباس آقا دو تاش کن لطفا
بعد در یخچالو با انگشت نشون دادمو و گفتم: واسه من یه نوشابه سیاه
برگشتم سمت مژگان : تو چی؟
باز خندید: منم همینطور 
اینبار نوبت عباس آقا بود: سالاد چی؟ میخورید؟
گفتم : من که نمیخورم عباس آقا
برگشتم  سمت مژگان.
دوباره خندید : منم نمیخورم
ایندفعه عباس آقاهم خندید. بهم یه اشاره ی کوچیک کرد. نزدیکش شدم . سرشو آورد دم گوشمو آروم، جوری که مژگان نفهمه؛ گفت: دوستش داری؟
گفتم : خیلی زیاد، چطور مگه؟
گفت: الان بهش بگو! مشتری که نیست، منم اون پشت خودمو میزنم به نشنیدن،  این مژگان خانوم شما امروز خیلی رو کوکه، هرچی بهش بگی، اونم میگه منم همینطور. حرفش تموم نشده بود که جفتمون زدیم زیر خنده.
سر میز موقع گاز زدن ساندویچ، آخر دلش تاب نیاورد. 
بهم گفت: منکه نفهمیدم پشت سرم چی گفتید! ولی چشم بسته قبول. منم همینطور
یه تیکه سوسیس پرید تو گلوم. شروع کردم به سرفه. عباس آقا تا صدای سرفه مو شنید از اون پشت داد زد: مبارکه مبارکه
بعد سه تایی  خندیدم ...
تمام شهر "هم همینطور".  :)
--------
✍️حمید جدیدی


پ.ن:

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

آدمای قشنگ...

نزدیک محل کارم یه سوپرمارکت هست که هر روز صبح ازش خرید میکنم....

فروشنده یه مرد تقریبا سی و چند ساله ست با صورت بور و موهای کم پشت و عینکِ گِرد.
یه بار وقتی داشت حساب کتاب میکرد بهش گفتم:
آقا... شما یه انرژیِ مثبت و حالِ خوبی همراهت هست که باعث شده من اگه هیچ چیزی هم احتیاج نداشته باشم به بهانه ی حتی یه شکلات هر روز صبح میام اینجا....تا اون چند کلمه سلام و صبح بخیر رو باهات دیالوگ کنم.
توقع داشتم تعجب کنه و بگه واقعا ؟ و بعد هم تشکر و تعارف!
اما همون طور که سرش پایین بود و داشت وسیله ها رو میذاشت توی پاکت یه خنده ی بامزه ای کرد و با ابرو، به سمت چپ روی میز ، به چندتا گلِ ظریفِ صورتی رنگ اشاره کرد و گفت:
محل کارش یه کوچه بالاتره
هر روز صبح میاد یه بطری شیر میگیره و موقع رفتن این گُلهارو  اون گوشه جا میذاره ...
یه لحظه دست از کار کشید و رفت و گل های روی میز رو برداشت و مقابل صورتش گرفت و با پلکای بسته نفس کشید و ادامه داد:
مطمئنم دست پرورده ی خودشه...بوی چشماشو میده...
من هیچ وقت اون گل هارو ندیده بودم و حالا تمومِ اون لبخند های شیرین و لحن گرم و حالِ خوبِ آقای فروشنده دستگیرم شده بود.
این واقعیت رو باید قبول کرد که ما آدما تویِ احوال همدیگه نقشِ اساسی داریم.
بعضی اوقات میتونیم تنها دلیلِ حالِ خوبِ یه نفر باشیم...
اما حواسمون باشه بی گدار به آب نزنیم
اگه تکلیفمون با خودمون معلوم نیست به زندگی کسی ورود نکنیم.
و اگه دلیلِ حالِ خوبِ یه نفر شدیم بی منطق جا نزنیم و رهاش نکنیم!
نگو جامعه همینه و منم دست پرورده ی این دنیای بی مسئولیتم!
ما مسئولیم رفیق
لا اقل در برابر احساساتِ آدما...
که ترمیم نمیشه