آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

آخرین بارها...

قبول داری!؟

شاید تا حالا
بهش فکر نکردی.
ولی یه جایی تو بچگیامون؛
واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و
با دوستامون بازی کردیم،
بدون اینکه بدونیم...
آخرین بار بوده.

----------

آخرین بارهاتونو یادتونه؟؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
Baran شنبه 8 دی‌ماه سال 1397 ساعت 20:27 http://haftaflakblue.blogsky.com/

والا من همین دیروز با دادا و برادر زاده ام توی پذیرایی منزل پدربزرگم(اقاجان)فوتبال بازی کردم.چند شب پیش ،با دختر دایی نقاشی کردم و
دلش خواست پشت پاش رو نقاشی کنم.که ابرو خورشید کشیدم.بعد چهار دست پا راه رفتم و
اونم دلش خواست ادای منو در بیاره.هفته قبلم با بچه ها بدمینتون بازی کردم و
خلاصه ما هنوز حول محور بچگیامونیم و
روی سنگ جدول راه میریم و
همه اش هم بهمون غُرمیزنن،تو کی میخای بزرگ شی
میل مون نمیکشه بزرگ شیم.دوس داریم همین جور بچه بمونیماونا حسودی شون میشه و
مدام دعوامون میکنن
نکن،بکن،بشین،زشته.

چه تصویر باحالی

اینجوری که شما گفتی والا منم حسودیم شد...
انشالله دلتون همیشه بچه باشه
شاد باشه
خیلی خوب که اینقدر انرژی خوب و مثبت دارید مادر باران عزیز

Baran شنبه 8 دی‌ماه سال 1397 ساعت 20:35 http://haftaflakblue.blogsky.com/

نچ نچ
اجازه آقا؟
حسودی چیزخوبی نیست.خدا لپ حسودارو چولمیس میگیره

وممنون از همه لطف و محبتت ئازیزه که م

ممنونم از این همه محبت

تیلوتیلو یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1397 ساعت 09:21 http://meslehichkass.blogsky.com

به نظر من خیلی خوبه که آخرین بارهامون را ندونیم آخرین باره و ازش حسابی لذت ببریم
مثل آخرین باری که عزیزی را میبینیم و دیگه نیست....

ولی حتی فکر کردن بهش یه غم خاصی میاره تو دل آدم، نمیدونم شماهم اینطوری یانه

انه یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:29 http://manopezeshki69.blogsky.com

من اخرین باری که رفتم تو کوچه و بازی کردم 5سالم بود و بعد دیگه مامانم اجازه نداد چون درنتیجه بازی با اونهمه بچه سرم شپش!!زد خخخخخ اون شد اخرین بار مامانم دعوام کرد

ای وای من
خوب یادتونه
5 سالگی خیلی زوده خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد