آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

فروغ فرخزاد ( شعری دیگر)

از اونجا که شعرای فروغ بهم شور میده یکی دیگه هم میزارم دوست گمنامم ازش خوشش میاد مگه نه ؟


روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم نیز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه ی عاصی

در درونم هایهو می کرد

مشت بر دیوارها می کوفت

روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب

هایهای گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خواست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خواست

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شورانگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه ی تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام،آرام

می گذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبارآلود

زان شب کوچک،شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دستهای من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان،میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام،آرام

می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم



نظرات 3 + ارسال نظر
khatere hastam شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:46 http://mahkoomin.blogsky.com

ممنون فرهاد خوبـــــــــــــم خیلییییییی عالی بود دوستم

khatere hastam شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:29

تو هم انگار مثه من دل و دماغ نوشتن نداری نیستی وقتی هم میای چیزی از خودت نمینویسی...

خوب باش و بهمون سر بزن هر چند منم کمرنگم

والا چی بگم این روزا همه همینطورن
چشم همیشه سر میزنم

:) پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:09

از این شعر خیلیا خاطره دارن.تو رمان همخونه
یلدا خیلی تلاش کرد شهاب دوستش داشته باشه اما نشد.یلدا گذاشت رفت شهاب تازه فهمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد