-
ببخشید خلاصه
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1397 00:51
ببخشید یه چند هفته ی نیستم بخاطر امتحانات پایان دوره ضمن خدمت، جبران میکنم
-
مفهوم مهربانی...
یکشنبه 30 دیماه سال 1397 12:58
مهربونی اصلا به این معنی نیست که آدم همیشه خودشو با خواسته های بقیه هماهنگ کنه و اصلا وجود خودشو یادش بره و این مشکل خیلیا هست که میگن هرکاری میکنم نمیتونم بگم: نه همیشه کسی هست که از مشاورها بپرسد. که مثلا اگه من تقاضای دوستم یا جاری و و یا... رد کنم طرف دلخور میشه اما اگه قبول کنم خیلی برای خودم سخت میشه مگی...
-
سلامی با بوی نیاز...
پنجشنبه 27 دیماه سال 1397 16:16
یکی میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند. یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟ گفتم: بله! گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟ گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل...
-
صحنه های کوتاه اما زیبای زندگی...
یکشنبه 23 دیماه سال 1397 13:31
بهش میگفتن "عباس بندری". اصلیت اش مال جنوب بود. بندریاش حرف نداشت. فلافلاشم معرکه بود. مغازش یه چارراه بالاتر از محل کارم بود. من و مژگان هر وقت میخواستیم چیزی بخوریم می رفتیم مغازه ی عباس بندری. بار سوم یا چهارمی بود که اونورا پیدامون میشد. مژگان نشست رو صندلی و منم رفتم واسه سفارش -سلام عباس آقا، یه بندری...
-
ما خود ثروتیم...
دوشنبه 17 دیماه سال 1397 16:44
تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی. ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست . و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی . اون روز چه لباسی می پوشی؟ چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟ با چه ماشینی گردش می کنی؟ کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟ شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه....
-
شیرین پادشاه ایران
شنبه 15 دیماه سال 1397 21:27
شیرین " ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند . به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده...
-
آدمای قشنگ...
دوشنبه 10 دیماه سال 1397 16:32
نزدیک محل کارم یه سوپرمارکت هست که هر روز صبح ازش خرید میکنم.... فروشنده یه مرد تقریبا سی و چند ساله ست با صورت بور و موهای کم پشت و عینکِ گِرد. یه بار وقتی داشت حساب کتاب میکرد بهش گفتم: آقا... شما یه انرژیِ مثبت و حالِ خوب ی همراهت هست که باعث شده من اگه هیچ چیزی هم احتیاج نداشته باشم به بهانه ی حتی یه شکلات هر روز...
-
پذیرش...
یکشنبه 9 دیماه سال 1397 19:02
اگر به من بگویند زیباترین واژه ای که یاد گرفتی چیست؟ میگویم پذیرش است. یعنی: پذیرفتن شرایط با تمام سختی هاش... پذیرفتن آدم ها با تمام نقص هاشون.... پذیرفتن اینکه مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد... پذیرفتن اینکه گاهی من هم اشتباه میکنم... پذیرش یعنی: پذیرفتن اینکه من کامل نیستم... پذیرفتن اینکه هیچ کس مسئول زندگی...
-
آخرین بارها...
شنبه 8 دیماه سال 1397 19:56
قبول داری!؟ شاید تا حالا بهش فکر نکردی. ولی یه جایی تو بچگیامون؛ واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم، بدون اینکه بدونیم... آخرین بار بوده. ---------- آخرین بارهاتونو یادتونه ؟؟؟
-
کلمه، آخرین چیز است...
جمعه 7 دیماه سال 1397 12:19
استاد فیزیولوژی داشتیم که میگفت: " دست بیمارهای در حال احتضار را توی دستتان بگیرید!" میگفت: "جان،از دستها جریان پیدا میکند"! قبل ترها،همدیگر را میدیدم بعد تلفن آمد. دستها همدیگر را گم کردند. بغل ها هم همینطور. همه چیز شد صدا. هرم گرم نفس ها،دیگر شتک نمیزد به بیخ گردنمان. اما صدا را هنوز میشنیدیم....
-
با ارزش ترین شی دنیا، (یک قلب مهربان)
پنجشنبه 6 دیماه سال 1397 15:00
یک روز یک دختر کوچک کنار یک کلیسای محلی ایستاده بود. دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود. چون به شدت شلوغ بود. همان طورکه از جلوی کشیش رد می شد با گریه گفت : " من میتونم به کانون شادی داخل کلیسا بیام ! " کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره ،کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را...
-
محبّت های نادیده
چهارشنبه 5 دیماه سال 1397 20:47
باید قبول کنیم بعضی آدمها را کمتر دیده ایم، مثل مداد رنگیِ قهوه ایِ گم شده میانِ آنهمه رنگ، مثل خودکارِ مشکی ، مثل همانهایی که بیشتر از بقیه کنارمان بودند و ما هیچ ندیدیمشان .. همان هایی که به قولِ معروف دستشان نمک ندارد...
-
چرا همان موقع نه، چرا حالا...
سهشنبه 4 دیماه سال 1397 12:57
مثلِ وقتهایی که بعد از چند ماه دنبال آهنگی گشتن، توی تاکسی میشنویش... مثل وقتهایی که کل خانه را زیر و رو میکنی برای پیدا کردن چیزی و شش ماه بعد زیر تخت پیدایش میکنی... مثلِ پوتینی که آخر زمستان حراج میخورد... مثلِ لباسی که تازه اندازه ات شده و دیگر مدلش دلت را نمیلرزاند... مثلِ سفری که پنج سال قبل آرزویش را داشتی و...
-
ربط، رابطه ، روابط
یکشنبه 2 دیماه سال 1397 23:14
مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمی زنند، به هم گوش نمی کنند؛ آنها سینما میروند٬ تلویزیون تماشا میکنند، به رادیو گوش میدهند، کتاب میخوانند، پست های روی اینترنت را به روز میکنند، اما تقریبا هرگزبا هم صحبت نمی کنند! اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو...
-
تنهایی محض
یکشنبه 2 دیماه سال 1397 10:44
با اینکه چندین سال از اون اتفاق می گذره، اما هنوز هم مو به مو چیزهایی رو که اون شب دیدم و شنیدم به یاد دارم. ما خونهمون رو تازه عوض کرده بودیم و تو کوچه جدیدمون یه خونه قدیمی و متروکه بود که بچههای محل بهش می گفتن «خانهی ارواح». من هیچ وقت حرفشون رو باور نمی کردم چون اصلا به روح اعتقاد نداشتم. اما بچه ها می گفتن یه...
-
خدافظــــــــــــــــــــــــــــــِی
جمعه 13 تیرماه سال 1393 03:05
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش // باید برکشید در این ورطه رخت خویش خدافظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
-
ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 13:53
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ . ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﻠﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺑﺰﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺖ . ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ: ﺍﺯ...
-
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 16:14
بذار جز این سکوت سرد لبهات ... برام چیزی به یادگار نمونه بذار تا نقطه پایان این عشق ... مثل اشکی بشینه روی گونه میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست تحمل می کنم غیبتو ماهو ... میدونم نیمه همدیگه هستیم نشد پیدا بشیم تو متن قصه ... به رسم عاشقی...
-
فروغ فرخزاد ( شعری دیگر)
جمعه 9 خردادماه سال 1393 20:59
از اونجا که شعرای فروغ بهم شور میده یکی دیگه هم میزارم دوست گمنامم ازش خوشش میاد مگه نه ؟ روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم نیز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی عاصی در درونم هایهو می کرد مشت بر دیوارها...
-
شعر دیگری از فروغ
جمعه 9 خردادماه سال 1393 13:27
بازهم قلبی به پایم افتاد بازهم چشمی به رویم خیره شد بازهم در گیر و دار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد بازهم از چشمه لبهای من تشنه ای سیراب شد،سیراب شد بازهم در بستر آغوش من رهوری درخواب شد،درخواب شد بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز خود نمی دانم چه می جویم در او عاشقی دیوانه میخواهم که زود بگذرد از جاه و مال و آبرو...
-
باورن تو رو یادم میندازه
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 22:15
تو هر شهر دنیا که بارون بیاد خیابونی گم میشه تو بغض و درد تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟ تو بارون مگه میشه گریه نکرد؟ مگه میشه بارون بباره ولی دل هیشکی واسه کسی تنگ نشه چه زخم عمیقی توی کوچههاست که بارون یه شهرو به خون میکشه تو هر جای دنیا یه عاشق داره با گریه تو بارون قدم میزنه خیابونا این قصه رو میدونن رسیدن...
-
داد زدن
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 23:50
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف...
-
خدایا فقط خودتو عشقه هیچکس محبتش پایدار نیست
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 11:58
وقتی تنها میشوی بدان خدا همه را بیرون کرده تا با تو تنها باشد... وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو تماشای دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است تا نامش را صدا کنم...
-
این حرف رو قبول دارم ........
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1393 10:23
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت!! هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت... دوزخ از تیرگیِ بختِ درونِ تو بوَد گر درون تیره نباشد، همه دنیاست بهشت... "صائب تبریزی"
-
خدایا بابت همه ناشکری هام عذر میخام ..........
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 20:15
گنجشک با خدا قهر بود……. روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد... و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،...
-
شعری از فروغ
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 23:05
شعر فروغ وصف حال ما : میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بی جا و تباه می برم تا زتو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال...
-
چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود / ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1393 00:28
مغنی (شعر خودم) مغنی بگو دل گرفتار اوست گدای محبت ز انبار دوست مغنی دلم از غمش سوخته ز قعر دلم آتش اندوخته مغنی نوایی ز بزم طرب بزن تا به رقص آورد این عرب مغنی صدایم به کسری رسان غمم بر دل یارعزری نشان مغنی بخوان و سوا لی مکن سخن نزد دلبر به اندازه کن مباد ا گما نش ز من بد شود نیا زم به در گاه او رد شود مغنی مقام...
-
چقدر لبخند بدهکاریم؟
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 00:44
ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر...
-
راه عشق ( از اشعار خودم)
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 14:00
این شعر رو تقدیم می کنم به دلم تو سالهای خیلی دور که از سر عشق و دلدادگی شب و روز شعر می سرود... یادت بخیر روزگار خوش .... شعر رو در ادامه مطلب نگاه کنید .....
-
احساسات زیبایی یه کودک بی مادر با صدای مادرش
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 15:58
کودکی که یک سال پیش مادرش رو از دست داده و نزد عمه خود زندگی میکند عمه این کودک آهنگی را برایش پخش میکند که مادر مدتی قبل از مرگش خوانده بود به حالات کودک توجه کنید زمانی که صدای مادرش رو میشنود احساسی که زبان از بیان آن قاصر میماند... حتما ببینید خیلی قشنگه . من که حسابی گریه م گرفت :...