امشب زتنهایی دل بی تو به جان آمد
از سینه ی سوزانم صدآه وفغان آمد
از دوری جان دوست بی جان شده ام گویی
صد درد وبلا یکجا در جان به میان آمد
زلفش سیه وچشمش لولو بود ومرجان
دیشب خبر آوردند آن سر وچمان آمد
روزی به سر چشمه رفتم که بیارم آب
دیدم که رخ محبوب از آب روان آمد
آن دم که تو را دیدم با چشم دل عاشق
صد شعر طرب انگیز یکسر به زبان آمد
هر شب به خیال او با چشم پر از اشکم
میخوابم در خوابم دلبر ز نهان آمد
روزی که دل فرهاد بشکست زغم شیرین
گویید رفیقان را پایان زمان آمد