آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

آخرین روزها( این دو بیتم آخریش )

روزگار من  و تو ای گل به پایان آمده   

                  گریه های چشم من دیگربه سامان آمده   

قانع ام بر کارهای روزگار دون صفت   

                چون نظیرش بر سر هم این وهم آن آمده

حقایق پنهان

اینو توصیه میکنم همه دانلود کنن و به همه نشون بدن تا از حقائقی که به واقعیت تبدیل شدن و ساده تر بگم از دروغ های که به اسم خدا و دین و معجزه واز این قبیل موارد ساخته شده آگاه بشین . این مطالب و عکس هارو من از مجله ی که هر هفته برام فرستاده میشه گرفتم از یک مجله معتبر عربی که کارش تحقیق وپژوهش است . البته به زبان عربی هستش اما تصاویر داخلش گویای حقیقته بدونه ترجمه . که بعدا اگه بتونم ترجمه شو می نویسم .  

 

 دانلود در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

دانلود کتابهای شعر

از شاملو ، مهدی اخوان و فروغ فرخ زاد

ادامه مطلب ...

شعر خودم تقدیم به دوستان

  

 

امشب زتنهایی دل بی تو به جان آمد        

       از سینه ی سوزانم صدآه وفغان آمد

از دوری جان دوست بی جان شده ام گویی

    صد درد وبلا یکجا در جان به میان آمد

زلفش سیه وچشمش لولو بود ومرجان

      دیشب خبر آوردند آن سر وچمان آمد

روزی به سر چشمه رفتم که بیارم آب

       دیدم که رخ محبوب از آب روان آمد

آن دم که تو را دیدم  با چشم دل عاشق

  صد شعر طرب انگیز یکسر به زبان آمد

هر شب به خیال او با چشم پر از اشکم

        میخوابم در خوابم دلبر ز نهان آمد 

روزی که دل فرهاد بشکست زغم شیرین

             گویید رفیقان را پایان زمان آمد 

بهترین دوست

 هیچ گاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش می دهد . ارد بزرگ

ادامه مطلب ...

شاملو و مشیری

غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم

چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟

این همه خاطر آشفته و مجموعه  رنج

یادگاری ست  کزان زلف پریشان دارم

به هواداریت ای پاک نسیم سحری

شور و آشفتگی گرد بیابان دارم

مگذر ای خاطره ی او، ز کنارم مگذر

موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم

خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش

که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم

غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر

من که با عطر غمت سر به گریبان دارم

شمع سوزانم و روشن بود از آغازم

که من سوخته سامان چه به پایان دارم

( شاملو ) 

 

 

ای آخرین رنج

تنهای تنها می کشیدم انتظارت

ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت

دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت

لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک

نگاه دستی در من درآویخت

دانستم این ناخوانده مرگ است

از سالهای پیش با من آشنا بود

بسیار او را دیده بودم

اما نمی دانم کجا بود...

( فریدون مشیری )

پسربچه

 

 

صدای برخورد یک توپ پلاستیکی در تنهایی کوچه، چشمانم پسربچه ای را دنبال میکند که در شور کودکی اش غرق شده است و بی اراده یاد پسربچه ای می افتم که میشناختم، یاد آن دو چشم درخشان که در اوج کودکی به دنبال یک ماهی قرمز درشت حوض حیاط مدرسه ای را با نگاه ساده اش میپیمود و از آبی آب رنگ نگاهش اینقدر آبی بود، یاد پسربچه ای که در صدر بچگانه دوستانش چون سروی ایستاده است، فرمانده ای که از کودکی یاد میگیرد چگونه میتوان رهبری توانا بود، توپ پلاستیکی تا انتهای کوچه میدود و ذهن من با یاد دویدن پسربچه رویاهایم تا انتهای کودکی میرود و برمیگردد. پسربچه من با نگاهی معصوم از کلاس درس بیرون میرود، جایی در میان دو حیاط و من نمیدانم در یک ثانیه کجا غیبش میزند،‌دنگ دنگ ضربه های ساعت، روزهایی که از پی هم پر میگیرند و میگذرند، یک سال، دو سال و سالی از پی سالی دیگر، پسربچه من قد میکشد، هر سال به قدر یک سال بزرگتر میشود، به قدر یک سال از دنیای کودکی اش فاصله میگیرد، پسربچه من مردی میشود اما هنوز چشمانش نگاهی گرم و معصوم را دارد، هنوز هم در نگاهش میتوان معصومیت یک کودک را دید، پسربچه من هنوز وقتی ناراحت است بغض میکند، پسربچه من هنوز وقتی دلش میگیرد مهر سکوت بر لب میزند و در خاموشی خود فرو میرود، پسربچه من هنوز هم وقتی کبوتر دلش پر پرواز میگیرد در چشمان سیاهش داغی باران را دارد، پسربچه من هنوز هم وقتی میترسد دستانش چه عجیب میلرزند، پسربچه من هنوز هم وقتی قهر میکند نگاهش را میدزد، هنوز وقتی شوخی اش میگیرد مثل کودکی صندلی اش را به جلو و عقب تاب میدهد، هنوز وقتی یک سوال دارد با صدایی آرام میپرسد: میتوانم یک سوال بکنم؟ پسربچه من هنوز وقتی لج میکند کودکانه دم از رفتن میزند، پسربچه من گاه درعین جدیت بازی اش میگیرد، پسربچه من هنوز از اینکه فکرت را بخواند،‌گاه سرکارت بگذارد لذت میبرد، پسربچه من هنوز هم وقتی میخواهد فکرش را پنهان کند خستگی را بهانه رفتن میکند، پسربچه من هنوز هم از خوردن یک بستنی سرد غرق لذت میشود، گاه دو بستنی و گاه حتی سه بستنی! پسربچه من هنوز وقتی دروغ میگوید نگاهش را به جایی دیگر میدوزد، هنوز هم خداحافظ را جای سلام و سلام را جای خداحافظ میگوید، هنوز هم در یک زمان فکرش هزارجا میرود و برمیگردد، هنوز هم به وقت کار بازی اش میگیرد! پسربچه من هنوز هم وقتی خوشحال است دنیایی را به شور می آورد.

پسربچه من اما قد کشیده است، پسربچه من یاد میگیرد گاه تلخ باشد، گاه با کلمه ای دریایی را طوفانی کند،‌ پسربچه من اما هنوز وقتی باران می آید دوست دارد بدون چتر زیر باران برود،‌ پسربچه من شعر سهراب را میداند: چترها را باید بست، زیر باران باید رفت، پسربچه من شعر میخواند، عرفان میداند، گاه یک جمله شاعرانه ولی کوتاه بر زبان می آورد، پسربچه من آواز میداند، ساز را جزئی از زندگی میداند، پسربچه من غزل را بخاطر غزل بودنش غزل میداند و طنز را بخاطر طنز بودنش طنز میداند، پسربچه من دوست دارد که طنز را با سخنی نغز کند، پسربچه من چه شیرین داستان میگوید، پسربچه من از دیدن یک تائتر خوب لذت میبرد، گاه دوست دارد خود تائتر بازی کند و آنقدر واقعی بازی میکند که باورت میشود! پسربچه من دیواری را میشناسد که به وقت دلتنگی به کنارش میرود و اگر بگویی او را دیده ای زیرش میزند، پسربچه من از دیدن یک اجتماع کوچک هیجان زده میشود و حس کنجکاوی اش گل میکند، پسربچه من اما عجیب مودب است، آداب دانی اش گاه کفرت را در می آورد، پسربچه من صدای نفس کشیدن کوه را میفهمد، قدکشیدن گیاه را دوست دارد، هر شب چند صفحه کتاب میخواند، پسربچه من اگر خوابش نمی آید عرفان میخواند، پسربچه من روزهای غیبتت را بخاطر دارد، احساس را با خطکش و اعداد اندازه میگیرد، پسربچه من گاه ساعتها ترا سرکار میگذارد و بعد تنها میگوید: یعنی زمان اینقدر زود گذشت! پسربچه من ساعتها در اینترنت گشتن را دوست دارد، پسربچه من اما دلش از شنیدن یک قصه تلخ میگیرد، از دیدن یک کودک گرسنه چشمانش پردرد میشود، گاه مدافع پروپا قرص محیط زیست میشود، پسربچه من هر حرفی را که بخواهد خوب بخاطر میسپارد، گاه یک حرف را فقط یکبار میزند و اگر تا فردا هم التماسش بکنی تکرار نمیکند، پسربچه من تا دلت بخواهد در هر نقطه ای دوستی دارد، گاه با دیدن تگرگ میخواهد نمازشکرگزاری بجای آورد، پسربچه من گاه آنقدر عوض میشود که دیگر نمیتوانم او را بشناسم.

رباعیات خیام

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعة ترانه های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی

ادامه مطلب ...

یادی از صمد بهرنگی

بدون شک صمد بهرنگی یکی از چهره های برجسته ادبیات معاصر ایران است . صمد با زبان ساده کودکانه و لحن عامیانه

ادامه مطلب ...

سرکوب نیازها

انسان موجودی است اجتماعی و بسیاری نیازها دارد که متاسفانه بخاطر نوع فرهنگ و تربیت و مذهب رایج در ایران عدات کرده ایم

ادامه مطلب ...