آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

سخنان ماندگار دکتر علی شریعتی 2

انسان همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی انجا که بتوانی انسانتر باشی
و از انچه که هستی و هستند فاسله بگیری این رسالته دائمی توست


اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است .





توحید
دایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در ارش کبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری

نیایش
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آنها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار می کنند ؛ نه آنها که پول دین می گیرند وبرای دنیا کارمی کنند .


کسی را دوست میدارم..
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن

تقدیر
نگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگر هم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله های صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.



تنهایی
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند.
طعم توفیق را می چشاند.
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند .
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.

انسانها
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.


2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.


3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.


4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.



وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن


نیایش
خدایا:
مگذار که :
ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .
که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .
که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .
که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم .
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .
مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان .


خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی: در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست .



این جا که منم کسی چه می داند که بودن نیز همچون زیستن طاقت فرساست دو بیگانه ی همدرد از دو خویش بیدرد با هم خویشاوندترند اشنا یعنی هم خانه ی من در دیار تنهایی... دکتر علی شریعتی

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بربیهودگی اش سوگوار نباشم دکتر علی شریعتی

خدایا رحمتی کن تا ایمان برایم نان و نام نیاورد ، قوتی بخش تا نانم حتی نامم را در خطر ایمان بگذارم ! دکتر علی شریعتی


دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!! خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی ..... دکتر شریعتی

مگر چشم از زبان صادقانه تر سخن نمی گوید؟ مگر نه اشک زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل به هم آمیخته و ذوب شده اند و قطرهای شدهاند نامش اشک؟ ..... دکتر شریعتی

خدایا مرا از این فاجعه پلید " مصلحت پرستی " که چون همه کس گیر شده وقاحتش از یادر رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار مینماید مصون بدار تا: "تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم ..... دکتر شریعتی

چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید بماند یا برود و این هردو، اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست ..... دکتر شریعتی

مرا کسی نساخت . خدا ساخت ,نه آن چنان که کسی میخواست ,که من کسی نداشتم . کسم خدا بود کس بی کسان ,او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش می خواست, نه از من پرسید نه از آن من دیگرم ,من یک گل بی صاحب بودم ,مرا از روح خود در آن دمید, و بر روی خاک و در زیر آفتاب ,تنها رهایم کرد. مرا به خودم واگذاشت.....

· امروز هر کس بخواهد به راستی از علی پیروی کند تنها می ماند، هم دشمنان دین با او می جنگند, و هم متعصبان و مقدس مابان دین، و به نام حمایت از دین شمشیر به رویش می کشند،چنانچه کردند و دیدید و در تاریخ می خوانید

· خدایا! در برابر ان چه انسان ماندن را به تباهی می کشد،مرا با " نداشتن و نخواستن رویین تن کن !همه بد بختی های انسان بابت همین دو چیز است:چون ، داشتن انسان را محافظه کار و ترسو می کند !و خواستن ، ادم را بزدل و چاپلوس

· سیاست در برابرصداقت دیگران خیانت وصداقت در برابر سیاست دیگران حماقت

· مردم ناموس خدایند ،خانواده خدایند و هیچ کس غیرتمند تر از خدا نسبت به خانواده اش نیست

· اگر نمیتوانی بالا روی ,سبب باش تا از افتادنت فکری بالا رود

· انسان به میزانی که برخوردارتر است انسان نیست بلکه به میزانی که خود را نیازمند تر احساس می کند نسان است

· مرا کسی نساخت . خدا ساخت نه آن چنان که کسی میخواست که من کسی نداشتم . کسم خدا بود کس بی کسان او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش می خواست. نه از من پرسید نه از آن من دیگر من یک گل بی صاحب بودم , مرا از روح خود در آن دمید و بر روی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد. مرا به خودم واگذاشت.....

· بالاخره،انسانی که در عشق میگدازد و با خدا بیعت کرده است،و در توحید حصار گرفته و جان جامه تقوی به تن دارد و به عرفان میبیند و به حکمت میفهمد و به دعامیخواهد و از عبادت به جوهر ربوبیت میرسد و در عشق میگدازد و در امر و نهی و هجرت و جهاد خود، انسان و جهان را دگر گونه میسازد

· بگذار تا شیطنت عشق ,چشمان تو را بر عریانهای خویش بگشاید. هر چند حاصلی جز رنج وپریشانی نداشته باشد,اما کوری را هر گز به خاطر ارامشش تحمل مکن !....

· اکنون تو با مرگ رفته ای و من،اینجا،تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس،گامی به تو نزدیکتر میشوم ....این زندگی من است

· علی از خدا هم تنها تر بود ,خدا برای تنهایی خود انسان را آفرید .محمد کسی چون ابوذر داشت.ولی علی از خدا هم تنهاتر بود...

· من کسی را می ستایم که اندیشیدن را به من آموخت، نه اندیشه ها را

· دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تورادوست نمی دارد. کسی که تورا دوست دارد، تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است. زندگی یعنی این.

· ارزش هر دل به اندازه تمام حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

· عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده و در اوج ایثار به قساوت...

 

* دنیا را بد ساخته اند.کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد.کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز بهم نمی رسند و این رنج است.زندگی یعنی این...   

 * چه غم انگیز است گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت...   

* زندگی چیست؟ نان،آزادی،فرهنگ،ایمان و دوست داشتن.   

 * اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم ببارد،تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی. تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی...   

* اگر دروغ رنگ داشت، هر روز شاید دهها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.   

*اگر عشق ارتفاع داشت ،من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمی کردی.آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی.   

 *اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد. 

*اگر دیوار نبود ،نزدیکتر بودیم و همه وسعت دنیا یک خانه می شد و تمام محتوای سفره سهم همه بود و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد.اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از ناباوری بودم.   

 *اگر همه سکه داشتند،دلها سکه را بی ش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزش ترین سکه اش را نثار او کند. 
 
*اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود.زیبایی نبود،خوبی هم شاید.

 *اگر عشق نبود،به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری.بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم.اگر عشق نبود،کینه نبود.قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش می کردم و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنان مان پر می کردیم... 

 

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده است

آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست میرود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...

 

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...
در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب
برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.
انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..
هرکسی کلمه ای است:
که از عقیم ماندن می هراسد،
و در خفقان جنین، خون می خورد،
و کلمه مسیح است،
و در آغاز، هیچ نبود،
کلمه بود،
و آن کلمه، خدا بود.

 

قطعه ای از نامه دکتر علی شریعتی به بردگان مصر در زمان ساخت اهرام فراعنه - برگرفته از کتاب آری این چنین بود برادر :

ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است. اما به بردگی بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم. اندیشه ما را برده کرده اند، دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادی های جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فردپرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدفریال مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم. 

 

تو میدانی که از میان همه نعمتهای جهان آنچه را که برگزیده ام و دوست می دارم تنهایی است:این نگهبان سکوتشمع جمعیت تنهاییراهب معبد خاموشی هاحاجت درگه نومیدیسالک را فراموشی هاچشم بر راه پیامی پیکیگرمی بازوی مهر ی نیستخفته در سردی آغوش ارامش یاءسکه نه بیدار شود از نفس گرم امیدسر نهاده است ببالین شبیکه فریبش ندهد عشوه خونین سحرای پر ستو برگرد!ای پر ستو که پیام آور فروردینیبگریز از من بگریز!باغ پژمرده پامال زمستان هاچشم بر راه بهاری نیستگرد اشوبگر خلوت این صحراگردبادی است سیه گرد سواری نیست.... من اکنون احساس می کنم،بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم،تنها مانده ام.و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.و خود را می نگرم.و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ،این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است،و هر لحظه صریح تر و کوبنده ترکه تو این جا چه می کنی؟امروز به خودم گفتم:من احساس می کنم،که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.همین و همین.

 

حرفهای اصیل حرفهایی نیستند که برای شنیدن زده می شوند.حرفهایی هستند که برای زدن زده می شوند.نوشته های اصیل نوشته هایی نیستند که برای خواندن نوشته می شوند .نوشته هایی هستند که برای نوشتن نوشته می شوند

زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم

 

دنیا رو نگه دارید
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم

 

دل من همیشه تعطیل بوده است و عقلم و عقیده ام و علمم مجالی به او نمی داده اند. این سه تا "ع" هرگز فرصتی به آن "ع" چهارمی نمی داده تا خودی بنماید و نویسندگی گلی است که تنها از این چهارمین"عین" آب می نوشد.

سرنوشت تشیع، سرنوشت روح اسلام است. روحی که قربانی کالبد خویش بوده است!

 

خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز.....
                                           چگونه مردن را خود خواهم دانست.....

 

ساعتها را بگذارید بخوابند بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست !!

 

منتظر نمان که پرنده ای بیاید و پروازت دهد. در پرنده شدن خویش بکوش . دکتر علی شریعتی

 

انتظار یکی از زیباترین و عمیق ترین جلوه های روح فراری و بی آرام انسان است. دکتر علی شریعتی

 

رقت بارترین منظره ای که مرگ را نیز می گریاند، التماس یک گرگ است! ناله ی عاجزانه یک شیر است! نه، گریستن یک مرد است !!! دکتر علی شریعتی

 

هر کسی چقدر نیاز دارد که به تنها کسش بگوید که آن چه در دلم از تو احساس میکنم چیست ؟

 

کسی که عشق رهایش میکند، بودنی است که نمیداند چگونه باید باشد؟

 

در تمام عمرم جز تنهایی و تفکر و غم و عشق، سرگرمی ای نداشته ام.

 

آگاه بودن نسبت به اسارت ، خودش عاملی برای نجات است.

 

وجود فقر ، حرکت ایجاد نمی کند ،، بلکه احساس فقر است که حرکت را بوجود می آورد

 

روشن فکر ، پیامبری است که تنها به او وحی نمی شود ولی رسالت وحی را بر دوش دارد.

 

مگر نمی دانی بزرگترین دشمن آدمی فهم اوست؟ تا می توانی خر باش تا خوش باشی!!

 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

 

دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا سطح بلندترین قله ی عشقهای بلند ، پایین نخواهم آورد.

چه دشوار است به پایان همه ی راههای این جهانی رسیدن!

 

قلم توتم من است .قلم توتم ماس
به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند
به رشحه خونی از زبانش می تراود سوگند ،
به ضجه های دردی که از سینه اش بر میاید  سوگند،
که توتم مقدسم را نمیفروشم.
به دست زورش تسلیم نمی کنم به کیسه زرش نمی بخشم
به سر انگشت تزویرش نمیسپارم،
دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم .
چشمهایم را کور می کنم ،گوشهایم را کر  می کنم،پاهایم را میشکنم ،انگشتانم را بند بند می برم،سینه ام را می شکافم،
قلبم را میکشم،
حتی زبانم را میبرم و لبم را میدوزم
اما
 قلمم را به بیگانه نمیدهم

 

 

وصیتنامه دکتر علی شریعتی

سلام بر تمام دوستان.

۲۹ خرداد سالروز عروج ملکوتی دکتر شریعتی است. ۳۰ سال گذشت و ما امروزه فقط به نوشته های پر معنایش دسترسی داریم و بس.

با چند تن از دوستان در مورد اینکه کدام یک از مطالبش را برای سالگردش بگذارم مشورت کردم.

زندگینامه دکتر ، نظر شخصیتهای دیگر در مورد دکتر ، حسینیه ارشاد و ........

 تنها مطلبی که دیدم شاید حق را ادا کند وصیتنامه دکتر است. تا آنجا که توانستم خلاصه کردم به طوریکه در اصل متن خللی وارد نشود اما باز هم کمی طولانی است اما درخواستم این است که تا آخر متن را بخوانید. شاید ! دکتر شریعتی را بهتر از پیش بشناسید.

-------------------------------------
فرزندم ! تو می توانی  « هر گونه بودن » را که بخواهی باشی ، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخاب باید انسان بودن نیز همراه باشد وگر نه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است ، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچ کس......

تو هر چه می خواهی باش ، اما آدم باش . اگر پیاده هم شده است سفر کن . در ماندن می پوسی . هجرت کلمه بزرگی در تاریخ « شدن » انسان ها و تمدن هاست . اروپا را ببین . اما وقتی ایران را دیده باشی ، وگر نه کور رفته ای ، کر باز گشته ای....

اما تو ، سوسن ساده مهربان احساساتی زیباشناس منظم و دقیق ، و تو ، سارای رند عمیق عصیانگر مستقل ! برای شما هیچ توصیه ای ندارم . در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما می وزد ، کلمات که تنها امکاناتی است که اکنون در اختار دارم ، چه کاری می توانند کرد؟..........

و اما تو همسرم ، چه سفارشی می توان به تو داشت ؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده ای . نبودن من خلایی در میان داشتن های تو پدید نمی آورد ، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده ای ، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی ، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست..........

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلات شان را تا سیکل  یا دیپلم  ادامه دهند.....

و خدا را سپاس می گزارم که عمر را  به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین « شغل » را در زندگی ، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می دانستم  و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب ، معلمی است و نویسندگی  و من از هیجده سالگی کارم این هر دو...........

و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم ، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی توانسته اند به سادگی ، مقامات حساس و موفقیت های سنگین به دست آورند ، اما آنچه که در این معامله از دست می دهند ، بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که بدست می آورند. و دیگر این سخن لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که « شرافت مرد همچون بکارت یک زن است . اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی تواند . »

« علی شریعتی »

۱۳۴۸/۱۱/۱۳

 

عشق بی ایمان تا هنگامی هست که معشوق نیست و چون  هست شد، نیست می گردد. این عشق با وصال پایان می گیرد و آن عشق با وصال آغاز.. دکتر علی شریعتی

 

دنیا را بد ساخته اند!آن که دوستش داری دوستت نمی دارد،آن که دوستت دارد دوستش نمی داری،
اما آن گاه که کسی را دوست داری و او هم دوستت دارد به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسید.و این رنج است.
زندگی یعنی این...

 

اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی!

 

شما :

ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید !

پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت.

و شما :

ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید !

پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت.

و شما :

ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم...

پس از این مرا کمتر خواهید دید !!

 

و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن

و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

 

 

نامم را پدرم انتخاب کرد نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم.دیگر بس است راهم را خودم پیدا خواهم کرد

.دکتر شریعتی

 

 

خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز.....چگونه مردن را خودم خواهم آموخت

.دکتر شریعتی

 

 

ساعتها را بگذارید بخوابند، بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست..

دکتر شریعتی

 

 

  گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نان
دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن،
نانت را من می خورم.

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن ...

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اما آن حرفی را که ما می گوییم بزن!
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
زنزن عشق می کارد و کینه درو می کند ...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.

می تواند تنها یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...!

و این رنج است

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

انسانها

ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

بد گویی

هر کس بد ما به خلق گوید

ما صورت او نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم!
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
خواستنوقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است

وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است

وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

نظرات 2 + ارسال نظر
عباس بدوی یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:16 http://2abas.blogfa.com/

جانم فدای دکتر رحمت به روحت دکتر کجایی که این روزها راببینی

محمد جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:23

سلام
زیبا بودند،ممنون

ممنون محمى جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد