آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

یادی از صمد بهرنگی

بدون شک صمد بهرنگی یکی از چهره های برجسته ادبیات معاصر ایران است . صمد با زبان ساده کودکانه و لحن عامیانه

 به بهترین شکل مسایل و مشکلات اجتماعی و فرهنگی را به تصویر کشیده است . در ماهی سیاه کوچولو ، اولدوز و عروسک سخنگو ، تلخون ،اولدوز و کلاغها ،پسرکلبو فروش ، افسانه محبت و ....  . روحیه معترض و عصیانگر صمد را از همین داستانهای به ظاهر ساده میتوان دریافت . " در این روزگار که قحطی آدم است باور کنید من نمی خواهم چیزی بشوم تنها می خواهم یک انسان بشوم" . صمد با این فکر زندگی کرد . چیزی که نام صمدرا به عنوان یک روشنفکر و نویسنده(روشنفکری که شاید مثل او نداشته باشیم) درجامعه جاودانه می کند فقط داستانهایش نیست . بلکه نقشی است که درتربیت و بالا بردن سطح دانش و عقل و شعور انسان، ایفا کرده است . نقشی که تاثیر آن، بوجود آمدن تفکر در مورد «چه گونه بودن» و نه «بودن» است .

صمد به خوبی می دانست که برای انجام یک کار اساسی، باید به دنبال ریشه ها بود که در واقع ریشه، عدم وجود یک فرهنگ سالم در جامعه بود و هست . و معتقد بود که باید راه حلی اندیشید و انتقاد به تنهایی سودی ندارد . در جوامع جهان سومی و عقب مانده برای نادان نگه داشتن مردم، تمام ابزارهای  اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی به بکار میرود تا جامعه همچون سابق عقب مانده و حتی عقب تر هم برود. او همه اینها را درک میکرد و برای از میان برداشتن این مشکلات مبارزه می کرد . عشق او به آموزش و تداوم فرهنگ یک ملت، سبب شد تا با فکری روشن به روستاهای آذربایجان برود و به کودکان درس بدهد، بیاموزد و بیاموزاند که زندگی این نیست و انسان بیش از این که هست نیز می تواند باشد. صمد معلم روستاهای دور افتاده در آذربایجان بود و چه دلسوزانه به دانش آموزانش درس میداد و البته درس زندگی . صمد یک استثنا بود؛ روشنفکری که فکر روشنش به عمل درآمد و به کار گرفته شد. او درباره ی خود و خانواده اش فقط این چند جمله را نوشته است: «مثل قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم. ولی نه مثل قارچ زود از پادرآمدم. هر جا نَمی بود به خود کشیدم. کسی نشد مرا آبیاری کند. نمو کردم مثل درخت سنجد، کج و معوج و قانع به آب کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان»

میگویند ماهی سیاه کوچولو شاهکار اوست . به حقیقت که چنین است  (ولی غلامحسین ساعدی میگوید :  شاهکار او زندگی اش است):« من دیگر نمی توانم اینجا گردش کنم, باید از اینجا بروم…می خواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست و کجا می رسد, دلم می خواهد بدانم جاهای دیگر, چه خبرهایی است؟»( ماهی سیاه کوچولو).
« من میخواهم بدانم که, راستی راستی, زندگی یعنی اینکه, تو یک تکه جا هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر, هیچ. یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟» ( ماهی سیاه کوچولو).     

کتاب "ماهی سیاه کوچولوی" او که از برترین کتب در رده کودکان است از سوی شورای کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب سال شناخته شد و سال بعد آن 1969 (1348) برنده جایزه نمایشگاه بولون ایتالیا و همچنین برنده جایزه ی بی ینال براتیسلاوای چکسلواکی شد. صمد بهرنگی، هرگز ازدواج نکرد و در 17 شهریور 1348، در 29 سالگی، زمانی که برای شنا رود ارس رفته بود، غرق شد.
نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانه‌ها و هم به شکل شایعه بحث‌هایی وجود داشته‌است. یک نظریه این است که وی به دستور دولت پادشاه پهلوی کشته شده ‌است. نظریه دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده است. وی در مورد مرگ می گوید :"مرگ خیلی آسان می تواند به سراغ من بیاید که چندان مهم نیست .مهم آنست که مرگ یا زندگی من چه تاثیری می تواندروی زندگی دیگران بگذارد."  صمد شیفته زندگی بود هر بودنی را زندگی نمی دید و زندگی را به هر قیمتی نمی خواست و می گفت : " ضروری تر از همه چیز زندگی کردن است . دلم به شاخه های نسترنی میسوزد که تازه گل سفید داده و تازه سر به دیوار اتاق من گذاشته اند . می ترسم گلهای نسترن مرا طوفان از بین ببرد . "

افراد می میرند و این اندیشه ها هستند که زنده و پایدار می مانند . و اندیشه صمد همیشه زنده است و اندیشه هایش را در داستانهایش به ساده ترین شکل بیان کرده :

کتاب «کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» با گفته ای تاریخی از«برتولد برشت» می آغازد:«آن که حقیقت را نمی داند بی شعور است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است»  یعنی یا باید«بی شعورباشی» یا« تبهکار»! راه بین این دو نه این که وجود ندارد ، بلکه هست ولی به قیمتی گزاف . در این کتاب صمد می گوید : ((دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی برو برگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف شنوئی از بزرگان، سر و صدا نکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا برویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاه های خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجه کلی و نهائی همه اینها بی خبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است چرا باید در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای تمیز لک زده کودک را در پیله ای از خوشبختی و شادی و امید بی اساس خفه کنیم. بچه را باید از عوامل امیدوارکننده الکی و سست بنیاد ناامید کرد و بعد امید به دگر گونه ای بر پایه شناخت واقعیت های اجتماعی و مبارزه با انها را جای آن امید اولی گذاشت.  آیا کودک غیر از یاد گرفتن نظافت و اطاعت از بزرگان و حرف شنوئی از آموزگار (کدام آموزگار؟) و ادب (کدام ادب؟) ادبی که زورمندان و طبقه غالب و مرفه حامی و مبلغ آن است؟ چیز دیگری لازم ندارد؟ ............. اکنون زمان آن است که در ادبیات کودکان به دو نکته توجه کنیم و اصولا این دو را اساس کار قرار دهیم.

نکته اول: ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین و بی خبری و در رویا و خیال های شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیت های تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگترها . کودک باید از این پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ بدست به دنیای تاریک بزرگترها برسد در این صورت است که بچه می تواند کمک و یار واقعی پدرش در زندگی باشد و عامل تغییردهنده مثبتی در اجتماع راکد و هردم فرو رونده.

خلاصه کلام و نکته دوم: باید جهان بینی علمی و دقیقی به بچه داد معیاری به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیت های دگرگون شونده دایمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی کند.  می دانیم که مسائل اخلاقی از چیزهائی نیستند که ثبات دائمی داشته باشند آنچه یک سال پیش خوب بود ممکن است دو سال بعد بد تلقی شود. کاری که در میان قوم و طبقه دیگری ضد اخلاق محسوب شود.  در خانواده ای که پدر همه درآمد را صرف عیاشی و خوشگذرانی و قماربازی می کند، و هیچ اثر تغییر دهنده ای در اجتماع ندارد و یا سد راه تحول اجتماعی است بچه ملزم نیست مطیع و راستگو و بی سر و صدا باشد و افکار و عقاید پدر را عینا قبول کند. ))

در مقدمه کتاب کچل کفتر باز مینویسد : (( بچه ها بی شک آینده در دست شماست و خوب و بدش هم مال شماست. شما خواه ناخواه بزرگ میشوید و همپای زمان پیش می روید. پشت سر پدران و بزرگهایتان می آیید و جای آنها را می گیرید و همه چیز را به دست می آورید. زندگی اجتماعی را با همه ی خوب و بدش صاحب می شوید. فقر..ظلم..زور..عدالت..شادی و اندوه ..بیکسی...کتک ..کار و بیکاری..زندان و آزادی..مرض و بی دوایی.گرسنگی و پا برهنگی و صدها خوشی و ناخوشی اجتماعی دیگر مال شما می شود
می دانیم که برای درمان ناخوشیها اول باید علت آن را پیدا کرد. مثلا دکترها برای معالجه ی مریض هاشان اول دنبال میکرب آن مرض می گردند و بعد دوای ضد آن میکرب را به مریضهاشان میدهند . برای از بین بردن ناخوشی های اجتماعی هم باید همین کار ا کرد. می دانیم که در بدن سالم هیچوقت مرض نیست. در اجتماع سالم هم نباید نشانی از ناخوشی باشد . ورشکستگی ...زور گفتن...دروغ..دزدی و جنگ هم ناخوشی هایی هستند که فقط در اجتماع ناسالم دیده می شوند. برای درمان این همه ناخوشی باید علت آنها را پیدا کنیم. همیشه از خودتان بپرسید چرا رفیق همکلاسم را به کارخانه ی قالیبافی فرستادند؟چرا بعضی ها دزدی می کنند؟ چرا اینجا و آنجا جنگ و خونریزی و جود دارد؟بعد از مردن چه میشوم؟پیش از زندگی چه بوده ام؟ دنیا آخرش چه میشود؟جنگ و فقر و گرسنگی چه روزی تمام خواهد شد؟ و هزاران هزار سوال دیگر باید بکنید تا اجتماع و دردهایش را بشناسید. این راهم بدانید که اجتماع چهار دیواری خانه تان نیست. اجتماع هر آن نقطه ای است که هموطنان ما زندگی میکنند. از روستاهای دوردست تا شهرهای بزرگ و کوچک. شماباید از بدیها کم کنید یا آنها را نابود کنید. بر خوبیها بیفزایید و دوای ناخوشیها را پیدا کنید یا آنها را نابود کنید. اجتماع امانتی نیست که عینا حفظ می شود. بعضی هامی گویند هر کتابی به یک بار خواندش می ارزد. این حرف چرند است . در دنیا آنقدر کتاب خوب داریم که عمر ما برای خواندن نصف نصف آنها هم کافی نیست. از میان کتاب ها باید خوب ها را انتخاب کنیم. کتابهایی را انتخاب کنیم که به پرسش های جوراجور ما جواب های درست می دهند. ما را با اجتماع خودمان و ملت های دیگر آشنا می کنند و ناخوشی های اجتماعی را به ما می شناسانند. کتاب هایی که ما را فقط سرگرم میکنند یا فریب می دهند به درد پاره کردن و سوختن می خورند. قصه خواندن تنها برای سرگرمی نیست. بدین جهت من هم میل ندارم که بچه های فهمیده قصه های مرا تنها برای سرگرمی بخوانند. ))

شاید هرگز مثل صمد در ادبیات ایران بوجود نیاید . افکار او نه فقط در زمان خود که در زمان ما هم نو است . ادبیات ایران مدیون صمد بهرنگی ، صادق هدایت ، صادق چوبک و بسیاری بزرگان دیگر است . 

 پ . ن : من همیشه عاشق داستانهای صمد بودم و با اونها بزرگ شدم . یادمه قبلا اولدوز و کلاغها و ماهی سیاه کوچولو رو از حفظ بودم . مطلبم یه کمی طولانی شد ولی فکر کنم ارزشش رو داشت که بیشتر از این بنویسم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد