آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

شاملو و مشیری

غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم

چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟

این همه خاطر آشفته و مجموعه  رنج

یادگاری ست  کزان زلف پریشان دارم

به هواداریت ای پاک نسیم سحری

شور و آشفتگی گرد بیابان دارم

مگذر ای خاطره ی او، ز کنارم مگذر

موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم

خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش

که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم

غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر

من که با عطر غمت سر به گریبان دارم

شمع سوزانم و روشن بود از آغازم

که من سوخته سامان چه به پایان دارم

( شاملو ) 

 

 

ای آخرین رنج

تنهای تنها می کشیدم انتظارت

ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت

دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت

لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک

نگاه دستی در من درآویخت

دانستم این ناخوانده مرگ است

از سالهای پیش با من آشنا بود

بسیار او را دیده بودم

اما نمی دانم کجا بود...

( فریدون مشیری )

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:31

شعرای خوشگلی تو وبلاگت گذاشتی خیلی استفاده می کنم . اگه داری از پروینم بزار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد