آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی
آن روزها

آن روزها

یاد روزهای دیرین، مطالب، خاطرات و شعرهای خودمونی

در انتظار آینده ای مبهم


سلام

دیروز پاسخنامه های آزمون دکتری اومد رو سایت. نشستم حساب کردم دیدم وضعیتم بد نیست اما تو فکرم مصاحبه رو چیکار کنم. دوتا کتاب نوشتم اما هزینه چاپش خیلی زیاده و هیچ انتشاراتی خودش هزینه نمیکنه، دوتا مقاله دارم که معلوم نیست چاپ بشه یا نه! فکر نکنم با این وجود قبول بشم. از یه طرف سربازی هم معضل دیگه ست.

خلاصه همه عمرمون درس خوندیم به امید اینکه روزی رو پا خودمون بایستیم و پدر عزیزمو بازنشسته کنم بشینه خونه و با مادر بفرستمشون حج. به عنوان پسر بزرگ خانواده مسولیت زیادی رو دوشم احساس می کنم.

کاش چندتا داداش بزرگتر از خودم داشتم باهم میشستیم فکر می کردیم یه کار و کاسبی راه می انداختیم.خیلی تنهام نه بخاطر اینکه کسی رو نداشته باشم اتفاقا دارم فقط گاهی وقتا با اینکه خیلی ها رو داری اما باز بدجور احساس تنهایی می کنی. تنهایی یعنی نتونی با کسی درد و دل کنی. نتونی مشکلتو به کسی بگی. غرورت اجازه نده به کسی خواهش کنی و چیزی بخای. حرفمو کسی میفهمه که درد مشابه داشته باشه.

خدا کمک کنه به آرزوهام که رسوندن خانوادم به آرزوهاشونه برسم. شماهم برام دعا کنید دوستان عزیز. آمییییییییین